جيببري؛ شغل پدري!
تاریخ خبر : سه شنبه 28 بهمن 1393جيببري؛ شغل پدري!
شرق: کارآگاهان پايگاه دوم پليس آگاهي تهران چند روز قبل اعضاي باندي را دستگير کردند که از شهروندان جيببري ميکردند. چهار متهم، سوژههاي موردنظرشان را بهعنوان مسافر سوار خودرو ميکردند و سپس دست به سرقت ميزدند. يکي از اعضاي اين باند جواني ١٨ساله بهنام محمدعلي است که پدرش نيز از جيببرهاي شناختهشده تهران محسوب ميشود. پدر محمدعلي بهنام عليحيدر آخرينبار سال٩٠ توسط پليس دستگير و به ٤٠سال زندان محکوم شد. او اکنون دوران محکوميتش را سپري ميکند و محمدعلي در اين مدت جاي پدر را گرفته و سرقتهاي متعددي انجام داده بهگونهاي که بازپرس پرونده براي شناسايي شاکيان خواستار انتشار تصوير بدون پوشش او شده است. اين جوان در گفتوگو با «شرق» داستان زندگياش را شرح داده است:
اولينباري که مرتکب جرم شدي چه زماني و جرمت چه بود؟
دوسال پيش بود. گواهينامه جعل کردم.
چرا و چطور اين کار را انجام دادي؟
آنموقع سنم کم بود و عشق ماشين بودم. ميخواستم پشت فرمان بنشينم، براي همين به يکنفر ٢٠٠هزارتومان دادم و برايم گواهينامه جعل کرد اما بعد از مدتي که پشت فرمان نشستم، گير افتادم.
چه شد که جيببر شدي؟
پدر و عمويم هم جيببر هستند. يکي از دوستان پدرم هم در درگيري با پليس گلوله خورد و کشته شد.
يعني جيببري را از آنها ياد گرفتي؟
نه. از فاميلهايمان ياد گرفتم و بعد هم با همانها ميرفتم جيببري. البته اول من راننده بودم، بعد که کار را ياد گرفتم جيببري کردم. اين مربوط به سابقه قبليام است.
چطور شد، فهميدي که پدرت جيببري ميکند؟
از بچگي ميدانستم پدرم خلاف ميکند. او هميشه زندان بود. الان هم زندان است. ٤٠سال حبس دارد. سه، چهارسال پيش بود که فهميدم جيببر است.
چقدر سابقه داري؟
با اين دفعه ميشود سه فقره.
يعني قبل از اين دو بار زندان بودي؟
بله، يکبار بهخاطر جعل و يکبار بهدليل جيببري.
چقدر درس خواندهاي؟
تا اول راهنمايي.
بعد از آن سر کار رفتي؟
نه. هيچکاري نميکردم. تنها منبع درآمد من و شغلم، جيببري بود.
آخرين بار کي از زندان آزاد شدي؟
دوماه پيش. من جيببري را از ١٦ يا ١٧سالگي شروع کردم.
بعد از آن دوباره جيببري را شروع کردي؟
بله، البته هرروز براي سرقت نميرفتيم. هفتهاي دو، سهروز ميرفتيم و روزانه جيب چهار يا پنجنفر را ميزديم.
شگردتان براي سرقت چه بود؟
معمولا سهنفري و گاهي هم چهارنفري ميرفتيم. يکي راننده بود؛ يکي جلو و يکي هم عقب مينشست، و من کار اصلي را ميکردم. دستم را آتل ميبستم و به مسافري که سوار ميشد، ميگفتم دستش را بگذارد پشت من که به دست من نخورد. بعد به بهانه اينکه در باز است خودم را به او نزديک ميکردم و در فرصتي که حواسش به در بود، جيبش را ميزدم.
از چندنفر با اين روش دزدي کردي؟
دقيق نميدانم. شايد ١٠٠نفر. الان ٣٠شاکي دارم.
آيا در اين ١٠٠ مورد پيش آمد کسي متوجه شود؟
آره، چندنفري فهميدند. اگر کسي ميفهميد معمولا در را باز و او را از ماشين به بيرون پرت ميکرديم. گاهي هم مجبور ميشديم پول او را بدهيم. در اين صورت راننده خودش را به آن راه ميزد و وانمود ميکرد ما را نميشناسد. گاهي هم از اسپري اشکآور استفاده ميکرديم که درواقع زورگيري بود نه جيببري،
همدستانت را از کجا پيدا کردي؟
من که از زندان آزاد شدم، خودشان سراغم آمدند.
آنها چندسال دارند؟
سه نفرشان همسن من هستند و نفر چهارم هم ٤٠ساله است. آن سهنفر بچهمحلم هستند و آن يکي هم راننده آژانس محل است. چون ماشين داشت سراغش رفتيم.
سردسته چه کسي بود؟
سردسته نداشتيم اما من از بقيه واردتر بودم و کار اصلي را هم من ميکردم.
چرا تعداد را کم نکرديد تا سهمتان بيشتر شود؟
اگر تعداد کم بود کسي سوار نميشد و تازه براي مسافر جا باز ميشد و کار من سخت بود.
سهمها مساوي بود يا چون تو کارت مهمتر بود، سهم بيشتري داشتي؟
سهم من بيشتر بود؛ چون اصل کار را من ميکردم.
موقع دزدي استرس نداشتي؟
نه، خيلي راحت بود.
چقدر درآمد داشتي؟
شايد ماهي ١٠ميليونتومان. حساب و کتاب نداشت. گاهي خوب بود گاهي بد، مثلا روزي که دستگير شديم از ساعت شش شروع کرديم و تا ٩ صبح که دستگير شديم سهميليونتومان کار کرده بوديم.
اين پولها را چه کردي؟
خرج شد. من خرجي و کرايه خانه را ميدادم. يک خواهر و يک برادر دارم. تازه پدرم هم يک زن ديگر دارد.
خرج همسر دوم پدرت را هم تو ميدادي؟
نه، اما اين را گفتم که بداني پدرم که زندان است، نميتوانست خرج ما را بدهد. آن زن پدرم، جدا از ما زندگي ميکند.
حالا چطور ميخواهي پول شاکيان را پس بدهي؟
نميدانم. بايد در زندان بمانم و بدبختي بکشم، البته در اين بين هم افرادي هستند که الکي رقم سرقت را بالا ميبرند؛ مثلا يک آقايي ميگويد دو تکه الماس از او دزديدهايم اما ما اصلا سنگ ندزديدهايم.
آيا خواهر و برادرت ميدانستند دزدي ميکني؟
آنها دبستاني هستند و اين چيزها سرشان نميشود.
مادرت چطور، نميگفت تو اين همه پول را از کجا ميآوري؟
فهميده بود خلاف ميکنم اما نميدانست جيببري ميکنم، اما هر دفعه که سر پول حرف ميشد به بهانهاي حرف را عوض ميکردم.
چرا دنبال کار آبرومندانه نرفتي؟
نادان بودم. طمع کردم، الان هم بايد بدبختياش را بکشم.
حالا ميخواي چه کار کني؟
الان بايد تا آخر عمرم در زندان بمانم.
اگر از اين ماجرا نجات پيدا کردي، چه ميکني؟
دور خلاف را خط ميکشم و توبه ميکنم،
اگر دستگير نميشدي همچنان ادامه ميدادي؟
بله.
خب، پس چه تضميني وجود دارد که اينبار هم مثل دو بار قبل وقتي آزاد شدي خلاف نکني؟
اينبار فرق دارد. اين بار نوع برخورد فرق داشت. اينبار فهميدم که الکي نيست. شاکيان هم برخورد بدتري با من کردند.
مگر پدرت را نديدي که ٤٠سال حبس دارد؟
از بدبختي و ناچاري اين کار را کردم. چاره ديگري نداشتم.
دسته بندی محصولات