زندگی نامه افشین قطبی
دسته صفحه: زندگی نامهزندگی نامه افشین قطبی
ورزش و تحرک
زندگی نامه افشین قطبی
توسط : mahdi68am
به عنوان اولین پرسش از افشین قطبی میپرسیم كه كجا و در چه زمانی به دنیا آمد و چرا از ایران خارج شد
و او با آن لهجه شیرینش برای مان میگوید:
«در بهمن سال 1343 به دنیا آمدم. راستش را بخواهید از خاطرم رفته كه در چه محلی به دنیا آمدم، نام مدرسهام هم یادم نیست. 13 ساله بودم، در سال 1356، یك سال پیش از انقلاب به همراه پدرم به كالیفرنیا رفتم. او زندگی جدیدی را در آمریكا آغاز و همسر جدیدی اختیار كرده بود و همین امر باعث شد من هم با او به كالیفرنیا بروم. در یك شهر كوچك در حوالی لسآنجلس زندگیام را آغاز كردم.»
و پس از آن بر افشین قطبی چه گذشت؟ «اولین ماههای حضور در آن جا برایم سخت بود. زبان انگلیسی بلد نبودم اما توانستم در عرض سه ماه زبان انگلیسی را یاد بگیرم، ضمن اینكه هر روز صبح فوتبال هم بازی میكردم. فوتبال تو قلب و خونم بود، در ایران هم بازی با بچهمحلها یادم نمیرود، هر روز فوتبال بازی میكردیم و علاقه شدیدی به توپ و تور داشتم. در همان اوان در مدرسه «جونیورهایسهود» تحصیل میكردم و توانستم تیم فوتبالی در آن مدرسه تشكیل بدهم.
ملیتهای مختلفی در آن مدرسه تحصیل میكردند و به همین خاطر اعضای تیم فوتبال این مدرسه هم از كشورهای مختلف بودند. چیزی كه یادم میآید اینكه در آن جا با فردی آشنا شدم كه پدرش ایرانی و مادرش مصری بود. او معلم مدرسه ما بود و یك مدرسه فوتبال هم داشت. یك روز كه در حال فوتبال بازی كردن بودم، او را دیدم و آن آشنایی باعث شد روابطمان بیشتر از گذشته شود، او مثل یك برادر بزرگ تر برای من شد و مرا در مدرسه فوتبالش ثبتنام كرد و من زیرنظر او آموزش دیدم. از همان روزهای اول كه به این شكل فوتبال را ادامه دادم، دلم میخواست علم فوتبال را یاد بگیرم. دلم میخواست بیشتر به جای اینكه فوتبال بازی كنم، فوتبال آموزش بدهم. ضمن اینكه مدرسه معروفی هم داشتیم. در این مدرسه «جان ویت» بازی میكرد، در ضمن بگویم كه از اواسط دهه هفتاد میلادی آمریكاییها به فوتبال روی آوردند و به سرمایهگذاری پرداختند. همان سالها بود كه تیم ثروتمند كاسموس آمریكا، بازیكنانی چون پله، بكنباوئر و یوهان كرایف را به استخدام خود درآورده بود. در مدرسه فوتبال ما هم بازیكنان خوبی (نوجوانان) از كشورهای مكزیك، ایران، مصر، ژاپن، چین و آفریقا حضور داشتند. به همین خاطر تیم فوتبال مدرسه ما بینالمللی شد و در مسابقات بین مدارس هم به مقام اول در كالیفرنیا رسید. من آن زمان مربیشان بودم. این روند ادامه داشت تا اینكه 17 ساله شدم.»
حضور در دانشگاه
«در 17سالگی به دانشگاه معروف «یو.سی.ال» رفتم كه دانشگاه معتبری است و به نوعی معروفترین دانشگاه كشور آمریكاست و آن سال (1981) سی هزار دانشجو داشت. به آن جا كه رفتم، خیلی سریع به عضویت تیم دانشگاه آن جا درآمدم و تنها ایرانی تیم فوتبال آن جا بودم. كوچكاندام بودم برعكس دیگر بازیكنان كه از اندام تنومندی برخوردار بودند. مربی آلمانی داشتیم كه نامش «زیگ ایشلید» بود و بعدها مربی تیم جوانان آمریكا شد و همچنین پنج سال رهبری تیم گالكسی لسآنجلس را برعهده گرفت. او فوتبال را خیلی خوب میشناخت و من الفبای حرفهای فوتبال را از او آموختم...»
و نقش خانواده؛ آیا مخالف بودند یا موافق؟
پدر و مادرخواندهام به تشویق من پرداختند، به خصوص مادرخواندهام كه برایم خیلی زحمت كشید و در شكلگیری شخصیت اجتماعیام خیلی به من كمك كرد. او در ایران دندانپزشك بود.
و شغل پدر را نگفتید؟
پدرم در ایران معلم بود. آنها مثل من در ابتدای حضور در آمریكا مشكلاتی داشتند و از طرفی باید حواس شان به من هم میبود چرا كه سنین 13 تا18 سالگی برای شكلگیری شخصیت یك فرد خیلی مهم است و آموزش باید درست باشد. از طرفی پول زیادی هم نداشتند كه امكانات زیادی در اختیارم بگذارند اما تمام تلاش شان را كردند كه من به شكل حرفهای فوتبال را ادامه بدهم.
به طور حتم تلاش زیادی كردی. همینطور است؟
از كودكی و بعد هم نوجوانی سعیام همیشه این بود كه روی پای خودم بایستم. از همان روزهای ابتدایی حضور در آمریكا، با اینكه در دبیرستان تحصیل میكردم و فوتبال هم بازی میكردم، دلم نمیخواست پدرم را اذیت كنم و او بیش از حد برایم خرج كند. درك میكردم كه زندگی در غربت سخت است و من هم باید به عنوان یك عضو از خانواده، خرج خودم را دربیاورم. شاید باورتان نشود، مدتی روزنامهفروشی میكردم، مدتی هم در خانه مردم باغبانی میكردم تا درآمد كمی برای خودم داشته باشم و حداقل خرج خودم را دربیاورم. این چیزها را برای شما بازگو كردم كه بگویم زحمت كشیدم تا به اینجا رسیدم. از بچگی برای من همه چیز مهیا نبود. از همان دوران سعی كردم خودم شخصیتم را بسازم. از همان زمان سعیام بر این بود كه قدر داشتههایم را بدانم. شاید اگر به آسانی به همهچیز میرسیدم، حالا قدر آن را نمیدانستم. من به آسانی به همهچیز نرسیدم. آنهایی كه به آسانی به چیزی میرسند، تنبل بار میآیند اما من از كودكی، آدم تنبلی نبودم. تمام سعیام این بود كه كار و تلاش كنم و چیزهای جدید یاد بگیرم. در تمام عمرم دوست داشتم پركار باشم.
تجربیات خوب از دانشگاه
از دوران دانشجوییام تجربیات خوبی دارم. تیم فوتبال دانشگاه «یو.سی.ال» به تمام آمریكا سفر و بازی برگزار میكرد و من هم با این تیم همراه بودم. مدتی كه از حضور من در این تیم گذشت، تصمیم گرفتم در یك مدرسه ورزش، مربیگری فوتبال كنم. از شاگردان هفت، هشت ساله تا سیزده، چهارده ساله داشتم. آنها مرا خیلی دوست داشتند چرا كه فوتبال را با هیجان ادامه میدادم و به كار مربیگری علاقه وافری داشتم.
برایمان نگفتید دقیقا چه زمانی وارد دانشگاه و سپس فارغالتحصیل شدید، همچنین رشته تحصیلیتان چه بود؟
سال 1981 وارد دانشگاه شدم و سال 1986 در رشته مهندسی برق الكترونیك فارغالتحصیل شدم. این رشته در دانشگاه «یو.سی.ال» از اعتبار بالایی برخوردار است. همكلاسیهای من برای اینكه دروس خود را پاس كنند، روزی هجده تا بیست ساعت درس میخواندند چرا كه رشته بسیار مشكلی است اما من از آنجا كه كارهای متفرقه زیادی میكردم، ساعات زیادی درس نمیخواندم اما سعی میكردم درست یاد بگیرم.
دوستان ایرانی هم داشتید؟
نه، وقتی كه وارد محیط دانشگاه شدم، دوستان ایرانی نداشتم. شاید به همین خاطر لهجه فارسیام كمی تغییر پیدا كرد.
چه زمانی از پدر و مادر جدا شدید؟
از همان هفده سالگی، زمانی كه وارد دانشگاه شدم. ابتدا در خوابگاه زندگی كردم، دو سال بعد به همراه یكی از دوستانم یك آپارتمان اجاره كردم. بعد از فارغالتحصیلی، رشته تحصیلیام را در محیط كاری ادامه ندادم و تصمیم گرفتم به سراغ آرزوهای دوران كودكیام بروم؛ یعنی زمانی كه 24 ساله بودم. در سال 1988 تصمیم گرفتم مدرسه فوتبالم را تاسیس كنم. البته بگویم كه پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه تا تاسیس مدرسه فوتبالم، طی دو سال از فدراسیون فوتبال آمریكا مدرك مربیگریام را دریافت كردم و درسهای آن را فرا گرفتم.
از قطبی میپرسیم كه هدفتان از تاسیس مدرسه فوتبال، تنها كسب درآمد بود كه میگوید: «نه، هدفم این بود كه جوانها را آموزش دهم تا فوتبال بینالمللی بازی كنم. البته پس از مدتی شاگردانم خیلی زیاد شدند؛ از شش ساله تا نوزده ساله به طور متوسط روزی 160 شاگرد داشتم. پس از مدتی تصمیم گرفتم چند مربی دیگر به مدرسه فوتبالم بیاورم. چند مربی ایتالیایی، هلندی و... این تلاش باعث شد موقعیت خوبی نصیب مدرسه فوتبال من شود و در درازمدت به جز علم فوتبال، با مسائل مدیریتی فوتبال هم آشنا شدم چرا كه مدرسهای را اداره میكردم كه سالی هزار شاگرد داشت. طی این سالها وقتی مدرسه من در لسآنجلس به محبوبیت رسید، پای مربیان بزرگ دیگری را به آنجا باز كردم؛ مربیانی چون «كوادیانز» كه از آژاكس آمستردام هلند او را آوردم و همچنین «بورا میلوتینوویچ» مربی معروف یوگسلاو كه سابقه پنج حضور در جامجهانی دارد (1986 با مكزیك، 1990 با كاستاریكا، 1994 با آمریكا، 1998 با نیجریه و 2002 با چین). آنها بعدها از دوستان خوب من شدند و كمكهای بزرگ و تجارب فراوانی از آنها كسب كردم.»
از بورا خاطرهای هم دارید؟
او به من میگفت: از تو خوشم میآید كه در سرزمین آمریكا اینقدر عشق فوتبالی...» چرا؟ «چون تا پیش از جامجهانی 1994 آمریكا، مردم با فوتبال بیگانه بودند. عشق فوتبال در آمریكا زیاد دیده نمیشد اما مدرسه من و دوستانم باعث شد در كالیفرنیای آمریكا فوتبال بینالمللی ارائه بدهیم و افراد زیادی را به سوی فوتبال بكشانیم. شاید باورش مشكل باشد اما تا اوایل دهه نود خیلی از آمریكاییها هیچ علاقهای به فوتبال نشان نمیدادند و از آن زمان بود كه شاهد بودیم تیمملی آمریكا از سال 1990 در پنج دوره متوالی راهی جامجهانی شد. بورا میگفت: تو با مدرسهات، در بین اهالی كالیفرنیا انگیزه ایجاد كردی.
و مدیریت این مدرسه با خودتان بود؟
«بله، به جز آموزش فوتبال، مدیریت آن هم برعهده خودم بود. زحمات زیادی برای آنجا كشیدم، حتی گاهی اوقات پشت تراكتور چمنزنی مینشستم و چمنها را كوتاه میكردم. برایم مهم نبود كه چه كاری میكنم، تنها هدفم این بود كه مدرسهام به نام افشین قطبی كه بعدها به نام S.S.G.A تغییرنام یافت، هدفمند شود و بازیكن بینالمللی تحویل دنیای فوتبال دهد.»
از تمام دنیا شاگرد داشتم
از قطبی میپسیم كه شاگردان شما همه آمریكایی بودند كه میگوید: «نه، البته شاید ملیتشان آمریكایی بود اما بد نیست بدانید در آمریكا نژادهای مختلفی زندگی میكنند؛ اسپانیایی، ایتالیایی، انگلیسی، فرانسوی، چینی، ژاپنی، مكزیكی و آفریقایی كه بیشترشان مهاجر هستند اما پس از اینكه مدرسهام به اعتبار قابلتوجهی دست یافت، اشخاصی كه در نقاط گوناگون، كارشان كشف بازیكن بود، برایم از برزیل، آفریقا، مكزیك، آذربایجان و دیگر نقاط دنیا بازیكنانی تا سن 16سالگی میفرستادند و من هم به آموزش آنان میپرداختم. از طرفی طی این سالها روابط زیادی با مدرسههای فوتبال و باشگاههای بزرگ برقرار كرده بودم. آنها هم میخواستند حرفهای بازی كنند. از این رو مدرسه فوتبالم طی چند سال جهانی شد... یادم میآید كه یك بازیكن آمریكایی داشتم به نام «جان اوبراین» كه از 14 سالگی به مدرسه من آمد. او را در16سالگی به آژاكس فرستادم و مدت هشت سال در آژاكس آمستردام و دو جامجهانی هم برای آمریكا بازی كرد. او یكی از بهترین شاگردان من بود، حتی تعدادی از شاگردانم هم به روسیه رفتند و در لیگ آنجا بازی كردند. به فورتوناسیتاد هلند چند بازیكن فرستادم و... این روند طی سالها حضور در آمریكا همچنان ادامه داشت و هرگاه بازیكنی را به اروپا میفرستادم، احساس درونی خوبی پیدا میكردم.» از افشین میپرسیم دلیل این كارش چه بود؟ كه میگوید: «چون آرزوی خودم بود كه روزی در لیگهای معتبر اروپایی بازی كنم اما هیچوقت موقعیتش پیش نیامد. شاید باورش مشكل باشد. همانطور كه گفتم هدفم تنها كسب درآمد نبود. شاگردانی داشتم كه حتی پولی برای ثبتنام در مدرسهام نداشتند، یا خودم هزینههایشان را تامین میكردم یا دوستانی داشتم كه هرساله كمكی به مدرسه فوتبال من میكردند. میدانید چرا؟ چون عشق به فوتبال در چشمانشان موج میزد؛ درست مثل نوجوانی خودم و من به خوبی با این روحیات آشنا بودم و این مسئله باعث میشد انرژیام نسبت به گذشته بیشتر شود. البته جا دارد از كاپیتان گالكسی هم یاد كنم كه شاگردم بود. «پیتر وایس» او از ده سالگی در مدرسه من الفبای فوتبال را آموخت، ضمن اینكه در المپیك 2000 سیدنی سه تن از شاگردان من در تیم المپیك آمریكا بودند.
حالا كه به فوتبال ایران و به شهرستانهای كوچك كه استعدادهای بزرگی در آنها نهفته است فكر میكنم ، احساس میكنم تفكر درست و انگیزه درست را به این نوجوانان نمیدهیم. كاش میشد در ایران هم مدارس بینالمللی تاسیس میشد كه برای آینده فوتبال ایران مثمر ثمر خواهد بود. ما باید ماركتینگمان در فوتبال صحیح باشد. آمریكاییها اگر در سالهای اخیر در قاره خودشان، به مانند مكزیك فوتبالشان یك سر و گردن از دیگر كشورهای این قاره بالاتر شد، به خاطر سازماندهی درستشان بود. آنها به درستی برنامهریزی كردند و نیروهای خوبی را به فوتبال تحویل دادند تا جایی كه در جامجهانی 2002 تیم آمریكا جزو هشت تیم برتر دنیا شد یا در جامجهانی 1994 اگر با برزیل روبهرو نمیشد، شاید تا نیمهنهایی بالا میآمدند در صورتی كه مثل ایرانیان اصلا استعداد ندارند، بلكه تنها فوتبال را علمی فراگرفتهاند.»
و این مدرسه هنوز هم در لسآنجلس دایر است؟
نه، پس از سال 2002 مدرسه فوتبالم را تعطیل كردم چرا كه در آن جا نبودم و دیگر نمیتوانستم بر آن مدیریت داشته باشم. پس از 41سال، مدرسه فوتبالم تعطیل شد.»
حضور در تیم ملی
پس از پرآوازه شدن مدرسه فوتبالتان، فدراسیون فوتبال آمریكا از شما دعوت كرد. همین طور است؟ «استیوسمپسون كه مربی تیمملی آمریكا در جام جهانی 1998 بود، مربیام در دانشگاه «یو.سی.ال» بود و از همان زمان ارتباطمان خیلی قوی شد. او تلاش مرا دوست داشت، از این رو پس از اینكه مربی تیمملی شد، مرا به تیمملی دعوت كرد و من دستیار او شدم اما پس از شكست مقابل ایران در جامجهانی 1998 كه او استعفا داد، ما هم از تیم آمریكا جدا شدیم.
رفتن به سئول ز كرهجنوبی درآوردید؟
طی سالهای 1992 تا 2001، من سالی یك تا یك ماه و نیم در اروپا میگذراندم. بازیكنان خودم را به آنجا میبردم تا آنان در باشگاههای آنجا بازی كنند و طی این سالها رابطهام با آژاكس آمستردام بسیار مطلوب بود. آژاكس از دیرباز مدرسه فوتبال معروفی در تمام اروپا داشت و دارد و تفكر ویژهای بر آن حاكم است. بازیكنان معروفی از این مدرسه به سراسر دنیا معرفی شدهاند كه نمونهاش تركیب اصلی تیمملی هلند در دو جامجهانی 1974 و 1978 بود و ستاره بیبدیل آنان یوهان كرایف كه مادرش رختشوی باشگاه بود و بعدها نام پسرش را در مدرسه فوتبال آژاكس نوشت.»
كرایف را میشناختی؟
«او وقتی مربی بارسلون بود، به آمستردام آمد تا با آژاكس در لیگ باشگاههای اروپا بازی كند. من به آن بازی دعوت شدم. پس از بازی به رختكن بارسلونا رفتم و با او حرف زدم. به او گفتم زمانی كه در كاسموس بازی میكردی و من 14 ساله بودم، بازیهایت را از نزدیك تماشا میكردم، در همان رختكن توسط مسئولان آژاكس به او معرفی شدم و باب آشناییمان از آنجا باز شد.
و در ادامه؟
این رفتوآمدها به هلند باعث شد با مربیان بزرگ آنجا آشنا شوم. همچنین از سال 1997 من به همراه بورا میلوتینوویچ توانستیم مشخصات فوتبالیستها را از لحاظ قوای بدنی، تكنیك و تاكتیكپذیری به رایانه انتقال دهیم و برنامهریزی كنیم و به صورت تصویری به بازیكنان آموزش دهیم. همین امر باعث شد هلندیها از آن استقبال كنند. به نوعی تكنولوژی را به فوتبال انتقال دادیم. در این نرمافزار كامپیوتری نام من هم ثبت شد و از آنجا بود كه خیلی از مربیان اروپایی با نام افشین قطبی آشنا شدند، به ویژه «گاس هیدینك» هلندی... هیدینك زمانی كه به كرهجنوبی رفت، به من پیشنهاد داد كه دستیارش شوم. هیدینك از سال 2001 مربی كرهجنوبی شد و همانطور كه میدانید در جامجهانی 2002 تیم كره، چهارم شد.
پس از جامجهانی 2002 من دوباره به آمریكا بازگشتم و این بار به عنوان دستیار استیو سمپسون، در گالكسی لسآنجلس كار كردم. این روند ادامه داشت تا اینكه «دیك ادووكات» هلندی در سال 2005 مربی هلند شد و من و «پیم وربیك» بار دیگر دستیار او شدیم. (خواننده محترم گاس هیدینك و دیك ادووكات از مربیان معتبر هلندی هستند. هیدینك در جامجهانی 1998 با تیمملی هلند به مقام چهارم جهان دست یافت و ادووكات در جامجهانی 1994 مربی هلند بوده، همچنین در جامجهانی 2002. ضمن اینكه ادووكات در سال 1988 آیندهوون را قهرمان لیگ اروپا كرد.) پس از جامجهانی 2006 هم كه با وربیك رهبری كره را برعهده گرفتیم و پس از سومی آسیا، از آن تیم بیرون آمدیم.»
شش حضور متوالی
از قطبی میپرسیم چرا كرهجنوبی در شش دوره متوالی جامجهانی، همیشه یك پای ثابت جامجهانی بوده، اما هیچوقت جام ملتها را جدی نمیگیرد و هیچ قهرمانی در كارنامه خود ندارد؟ كه میگوید: «برای كرهایها جامجهانی خیلی مهم است. برای آنان شاید فوتبال زیاد مهم نباشد و مثل ایرانیها زیاد عشق فوتبال نباشند اما وقتی تیم كشورشان به جامجهانی میرود، كرهایها به خاطر نام كره، فوتبال را دنبال میكنند. ضمن اینكه رییس فدراسیون فوتبال آنها «دكتر چون»، اندیشههای نویی را به فوتبال كره منتقل كرده است.
او مردی متفكر است و صاحب اندیشههای جدید كه از كره یك فوتبال بینالمللی ساخته است. سعی او این بوده كه همیشه كره در جامجهانی با تمام قوا حضور داشته باشد و در جام ملتهای آسیا با تركیبی جوانتر روانه رقابتها شود، یعنی همیشه اینطور بوده است. ضمن اینكه پول خوبی را هم به فوتبال كره تزریق كرده است.»
بازگشت پس از سی سال
«از سال 1356 كه از ایران خارج شدم، دیگر به ایران نیامدم تا سال 1386، درست سی سال. البته قرار بود پارسال با كره برای رقابتهای مقدماتی جامجهانی به ایران بیایم، اما از آنجا كه پاسپورت ایرانی نداشتم، نتوانستم به ایران بیایم.
از قطبی میپرسیم پس از علی پروین كه از او در ورزشگاهها با نام سلطان یاد میكردند، دیگر طی این سالها هیچ مربی نتوانست به مانند شما در دل هواداران پرطرفدارترین تیم ایران، جایگاهی برای خود به دست بیاورد اما طرفداران پرسپولیس از شما به عنوان «امپراطور» یاد میكنند. دلیلش چه بود؟ «اولا كه آنها متوجه شدند من پس از سی سال به خاطر پول به ایران نیامدم. با توجه به گذشتهای كه از خودم گفتم، دلتنگی نسبت به سرزمین مادری باعث شد به ایران بیایم. من ایران و ایرانیها را دوست دارم، ضمن اینكه از معدود مربیان ایرانی بودم كه توانستم در میادین بینالمللی موفق باشم و در سه جامجهانی حضور داشته باشم و همچنین اخلاق و رفتارم طوری بود كه توانستم در دل هواداران جای بگیرم... من همینم كه میبینید، رك و صریح و حرفم را به راحتی میزنم؛ بدون رودربایستی و آخرین دلیلش هم نتیجههای اخیر پرسپولیس بود.»
به هر حال پس از سی سال جرقهای به ذهنتان رسید كه به ایران بیایید.
از آن لحظه برایمان بگویید. «من دوستی ایرانی در لسآنجلس دارم كه به فوتبال ایران علاقه زیادی دارد. او دائم به من میگفت كه تو میتوانی به فوتبال ایران كمك كنی. چرا به ایران نمیروی؟ از طرفی هرچه كه سن آدم بیشتر میشود، دوست دارد به وطنش بازگردد؛ به جایی كه به دنیا آمده و دوست دارد پیش اقوامش برگردد. به هر حال جرقه اصلی را دوستم داریوش زد كه تشویقم كرد به ایران بیایم.
همچنین دلم میخواست با توجه به تجربیاتم به ایران بیایم و از لحاظ سازماندهی به فوتبال ایران كمك كنم. امیدوارم كه بتوانم چنین كاری را انجام دهم، گرچه به زمان نیاز دارم. از روزی كه به ایران آمدم، خونم گرم شده، نفسم گرم شده، احساس مردم ایران را در هیچ جای دنیا نمیتوانید ببینید، میوههای ایرانی، غذاهای ایرانی. دلم برای همه آنها تنگ شده بود.»
به عنوان اولین پرسش از افشین قطبی میپرسیم كه كجا و در چه زمانی به دنیا آمد و چرا از ایران خارج شد
و او با آن لهجه شیرینش برای مان میگوید:
«در بهمن سال 1343 به دنیا آمدم. راستش را بخواهید از خاطرم رفته كه در چه محلی به دنیا آمدم، نام مدرسهام هم یادم نیست. 13 ساله بودم، در سال 1356، یك سال پیش از انقلاب به همراه پدرم به كالیفرنیا رفتم. او زندگی جدیدی را در آمریكا آغاز و همسر جدیدی اختیار كرده بود و همین امر باعث شد من هم با او به كالیفرنیا بروم. در یك شهر كوچك در حوالی لسآنجلس زندگیام را آغاز كردم.»
و پس از آن بر افشین قطبی چه گذشت؟ «اولین ماههای حضور در آن جا برایم سخت بود. زبان انگلیسی بلد نبودم اما توانستم در عرض سه ماه زبان انگلیسی را یاد بگیرم، ضمن اینكه هر روز صبح فوتبال هم بازی میكردم. فوتبال تو قلب و خونم بود، در ایران هم بازی با بچهمحلها یادم نمیرود، هر روز فوتبال بازی میكردیم و علاقه شدیدی به توپ و تور داشتم. در همان اوان در مدرسه «جونیورهایسهود» تحصیل میكردم و توانستم تیم فوتبالی در آن مدرسه تشكیل بدهم.
ملیتهای مختلفی در آن مدرسه تحصیل میكردند و به همین خاطر اعضای تیم فوتبال این مدرسه هم از كشورهای مختلف بودند. چیزی كه یادم میآید اینكه در آن جا با فردی آشنا شدم كه پدرش ایرانی و مادرش مصری بود. او معلم مدرسه ما بود و یك مدرسه فوتبال هم داشت. یك روز كه در حال فوتبال بازی كردن بودم، او را دیدم و آن آشنایی باعث شد روابطمان بیشتر از گذشته شود، او مثل یك برادر بزرگ تر برای من شد و مرا در مدرسه فوتبالش ثبتنام كرد و من زیرنظر او آموزش دیدم. از همان روزهای اول كه به این شكل فوتبال را ادامه دادم، دلم میخواست علم فوتبال را یاد بگیرم. دلم میخواست بیشتر به جای اینكه فوتبال بازی كنم، فوتبال آموزش بدهم. ضمن اینكه مدرسه معروفی هم داشتیم. در این مدرسه «جان ویت» بازی میكرد، در ضمن بگویم كه از اواسط دهه هفتاد میلادی آمریكاییها به فوتبال روی آوردند و به سرمایهگذاری پرداختند. همان سالها بود كه تیم ثروتمند كاسموس آمریكا، بازیكنانی چون پله، بكنباوئر و یوهان كرایف را به استخدام خود درآورده بود. در مدرسه فوتبال ما هم بازیكنان خوبی (نوجوانان) از كشورهای مكزیك، ایران، مصر، ژاپن، چین و آفریقا حضور داشتند. به همین خاطر تیم فوتبال مدرسه ما بینالمللی شد و در مسابقات بین مدارس هم به مقام اول در كالیفرنیا رسید. من آن زمان مربیشان بودم. این روند ادامه داشت تا اینكه 17 ساله شدم.»
حضور در دانشگاه
«در 17سالگی به دانشگاه معروف «یو.سی.ال» رفتم كه دانشگاه معتبری است و به نوعی معروفترین دانشگاه كشور آمریكاست و آن سال (1981) سی هزار دانشجو داشت. به آن جا كه رفتم، خیلی سریع به عضویت تیم دانشگاه آن جا درآمدم و تنها ایرانی تیم فوتبال آن جا بودم. كوچكاندام بودم برعكس دیگر بازیكنان كه از اندام تنومندی برخوردار بودند. مربی آلمانی داشتیم كه نامش «زیگ ایشلید» بود و بعدها مربی تیم جوانان آمریكا شد و همچنین پنج سال رهبری تیم گالكسی لسآنجلس را برعهده گرفت. او فوتبال را خیلی خوب میشناخت و من الفبای حرفهای فوتبال را از او آموختم...»
و نقش خانواده؛ آیا مخالف بودند یا موافق؟
پدر و مادرخواندهام به تشویق من پرداختند، به خصوص مادرخواندهام كه برایم خیلی زحمت كشید و در شكلگیری شخصیت اجتماعیام خیلی به من كمك كرد. او در ایران دندانپزشك بود.
و شغل پدر را نگفتید؟
پدرم در ایران معلم بود. آنها مثل من در ابتدای حضور در آمریكا مشكلاتی داشتند و از طرفی باید حواس شان به من هم میبود چرا كه سنین 13 تا18 سالگی برای شكلگیری شخصیت یك فرد خیلی مهم است و آموزش باید درست باشد. از طرفی پول زیادی هم نداشتند كه امكانات زیادی در اختیارم بگذارند اما تمام تلاش شان را كردند كه من به شكل حرفهای فوتبال را ادامه بدهم.
به طور حتم تلاش زیادی كردی. همینطور است؟
از كودكی و بعد هم نوجوانی سعیام همیشه این بود كه روی پای خودم بایستم. از همان روزهای ابتدایی حضور در آمریكا، با اینكه در دبیرستان تحصیل میكردم و فوتبال هم بازی میكردم، دلم نمیخواست پدرم را اذیت كنم و او بیش از حد برایم خرج كند. درك میكردم كه زندگی در غربت سخت است و من هم باید به عنوان یك عضو از خانواده، خرج خودم را دربیاورم. شاید باورتان نشود، مدتی روزنامهفروشی میكردم، مدتی هم در خانه مردم باغبانی میكردم تا درآمد كمی برای خودم داشته باشم و حداقل خرج خودم را دربیاورم. این چیزها را برای شما بازگو كردم كه بگویم زحمت كشیدم تا به اینجا رسیدم. از بچگی برای من همه چیز مهیا نبود. از همان دوران سعی كردم خودم شخصیتم را بسازم. از همان زمان سعیام بر این بود كه قدر داشتههایم را بدانم. شاید اگر به آسانی به همهچیز میرسیدم، حالا قدر آن را نمیدانستم. من به آسانی به همهچیز نرسیدم. آنهایی كه به آسانی به چیزی میرسند، تنبل بار میآیند اما من از كودكی، آدم تنبلی نبودم. تمام سعیام این بود كه كار و تلاش كنم و چیزهای جدید یاد بگیرم. در تمام عمرم دوست داشتم پركار باشم.
تجربیات خوب از دانشگاه
از دوران دانشجوییام تجربیات خوبی دارم. تیم فوتبال دانشگاه «یو.سی.ال» به تمام آمریكا سفر و بازی برگزار میكرد و من هم با این تیم همراه بودم. مدتی كه از حضور من در این تیم گذشت، تصمیم گرفتم در یك مدرسه ورزش، مربیگری فوتبال كنم. از شاگردان هفت، هشت ساله تا سیزده، چهارده ساله داشتم. آنها مرا خیلی دوست داشتند چرا كه فوتبال را با هیجان ادامه میدادم و به كار مربیگری علاقه وافری داشتم.
برایمان نگفتید دقیقا چه زمانی وارد دانشگاه و سپس فارغالتحصیل شدید، همچنین رشته تحصیلیتان چه بود؟
سال 1981 وارد دانشگاه شدم و سال 1986 در رشته مهندسی برق الكترونیك فارغالتحصیل شدم. این رشته در دانشگاه «یو.سی.ال» از اعتبار بالایی برخوردار است. همكلاسیهای من برای اینكه دروس خود را پاس كنند، روزی هجده تا بیست ساعت درس میخواندند چرا كه رشته بسیار مشكلی است اما من از آنجا كه كارهای متفرقه زیادی میكردم، ساعات زیادی درس نمیخواندم اما سعی میكردم درست یاد بگیرم.
دوستان ایرانی هم داشتید؟
نه، وقتی كه وارد محیط دانشگاه شدم، دوستان ایرانی نداشتم. شاید به همین خاطر لهجه فارسیام كمی تغییر پیدا كرد.
چه زمانی از پدر و مادر جدا شدید؟
از همان هفده سالگی، زمانی كه وارد دانشگاه شدم. ابتدا در خوابگاه زندگی كردم، دو سال بعد به همراه یكی از دوستانم یك آپارتمان اجاره كردم. بعد از فارغالتحصیلی، رشته تحصیلیام را در محیط كاری ادامه ندادم و تصمیم گرفتم به سراغ آرزوهای دوران كودكیام بروم؛ یعنی زمانی كه 24 ساله بودم. در سال 1988 تصمیم گرفتم مدرسه فوتبالم را تاسیس كنم. البته بگویم كه پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه تا تاسیس مدرسه فوتبالم، طی دو سال از فدراسیون فوتبال آمریكا مدرك مربیگریام را دریافت كردم و درسهای آن را فرا گرفتم.
از قطبی میپرسیم كه هدفتان از تاسیس مدرسه فوتبال، تنها كسب درآمد بود كه میگوید: «نه، هدفم این بود كه جوانها را آموزش دهم تا فوتبال بینالمللی بازی كنم. البته پس از مدتی شاگردانم خیلی زیاد شدند؛ از شش ساله تا نوزده ساله به طور متوسط روزی 160 شاگرد داشتم. پس از مدتی تصمیم گرفتم چند مربی دیگر به مدرسه فوتبالم بیاورم. چند مربی ایتالیایی، هلندی و... این تلاش باعث شد موقعیت خوبی نصیب مدرسه فوتبال من شود و در درازمدت به جز علم فوتبال، با مسائل مدیریتی فوتبال هم آشنا شدم چرا كه مدرسهای را اداره میكردم كه سالی هزار شاگرد داشت. طی این سالها وقتی مدرسه من در لسآنجلس به محبوبیت رسید، پای مربیان بزرگ دیگری را به آنجا باز كردم؛ مربیانی چون «كوادیانز» كه از آژاكس آمستردام هلند او را آوردم و همچنین «بورا میلوتینوویچ» مربی معروف یوگسلاو كه سابقه پنج حضور در جامجهانی دارد (1986 با مكزیك، 1990 با كاستاریكا، 1994 با آمریكا، 1998 با نیجریه و 2002 با چین). آنها بعدها از دوستان خوب من شدند و كمكهای بزرگ و تجارب فراوانی از آنها كسب كردم.»
از بورا خاطرهای هم دارید؟
او به من میگفت: از تو خوشم میآید كه در سرزمین آمریكا اینقدر عشق فوتبالی...» چرا؟ «چون تا پیش از جامجهانی 1994 آمریكا، مردم با فوتبال بیگانه بودند. عشق فوتبال در آمریكا زیاد دیده نمیشد اما مدرسه من و دوستانم باعث شد در كالیفرنیای آمریكا فوتبال بینالمللی ارائه بدهیم و افراد زیادی را به سوی فوتبال بكشانیم. شاید باورش مشكل باشد اما تا اوایل دهه نود خیلی از آمریكاییها هیچ علاقهای به فوتبال نشان نمیدادند و از آن زمان بود كه شاهد بودیم تیمملی آمریكا از سال 1990 در پنج دوره متوالی راهی جامجهانی شد. بورا میگفت: تو با مدرسهات، در بین اهالی كالیفرنیا انگیزه ایجاد كردی.
و مدیریت این مدرسه با خودتان بود؟
«بله، به جز آموزش فوتبال، مدیریت آن هم برعهده خودم بود. زحمات زیادی برای آنجا كشیدم، حتی گاهی اوقات پشت تراكتور چمنزنی مینشستم و چمنها را كوتاه میكردم. برایم مهم نبود كه چه كاری میكنم، تنها هدفم این بود كه مدرسهام به نام افشین قطبی كه بعدها به نام S.S.G.A تغییرنام یافت، هدفمند شود و بازیكن بینالمللی تحویل دنیای فوتبال دهد.»
از تمام دنیا شاگرد داشتم
از قطبی میپسیم كه شاگردان شما همه آمریكایی بودند كه میگوید: «نه، البته شاید ملیتشان آمریكایی بود اما بد نیست بدانید در آمریكا نژادهای مختلفی زندگی میكنند؛ اسپانیایی، ایتالیایی، انگلیسی، فرانسوی، چینی، ژاپنی، مكزیكی و آفریقایی كه بیشترشان مهاجر هستند اما پس از اینكه مدرسهام به اعتبار قابلتوجهی دست یافت، اشخاصی كه در نقاط گوناگون، كارشان كشف بازیكن بود، برایم از برزیل، آفریقا، مكزیك، آذربایجان و دیگر نقاط دنیا بازیكنانی تا سن 16سالگی میفرستادند و من هم به آموزش آنان میپرداختم. از طرفی طی این سالها روابط زیادی با مدرسههای فوتبال و باشگاههای بزرگ برقرار كرده بودم. آنها هم میخواستند حرفهای بازی كنند. از این رو مدرسه فوتبالم طی چند سال جهانی شد... یادم میآید كه یك بازیكن آمریكایی داشتم به نام «جان اوبراین» كه از 14 سالگی به مدرسه من آمد. او را در16سالگی به آژاكس فرستادم و مدت هشت سال در آژاكس آمستردام و دو جامجهانی هم برای آمریكا بازی كرد. او یكی از بهترین شاگردان من بود، حتی تعدادی از شاگردانم هم به روسیه رفتند و در لیگ آنجا بازی كردند. به فورتوناسیتاد هلند چند بازیكن فرستادم و... این روند طی سالها حضور در آمریكا همچنان ادامه داشت و هرگاه بازیكنی را به اروپا میفرستادم، احساس درونی خوبی پیدا میكردم.» از افشین میپرسیم دلیل این كارش چه بود؟ كه میگوید: «چون آرزوی خودم بود كه روزی در لیگهای معتبر اروپایی بازی كنم اما هیچوقت موقعیتش پیش نیامد. شاید باورش مشكل باشد. همانطور كه گفتم هدفم تنها كسب درآمد نبود. شاگردانی داشتم كه حتی پولی برای ثبتنام در مدرسهام نداشتند، یا خودم هزینههایشان را تامین میكردم یا دوستانی داشتم كه هرساله كمكی به مدرسه فوتبال من میكردند. میدانید چرا؟ چون عشق به فوتبال در چشمانشان موج میزد؛ درست مثل نوجوانی خودم و من به خوبی با این روحیات آشنا بودم و این مسئله باعث میشد انرژیام نسبت به گذشته بیشتر شود. البته جا دارد از كاپیتان گالكسی هم یاد كنم كه شاگردم بود. «پیتر وایس» او از ده سالگی در مدرسه من الفبای فوتبال را آموخت، ضمن اینكه در المپیك 2000 سیدنی سه تن از شاگردان من در تیم المپیك آمریكا بودند.
حالا كه به فوتبال ایران و به شهرستانهای كوچك كه استعدادهای بزرگی در آنها نهفته است فكر میكنم ، احساس میكنم تفكر درست و انگیزه درست را به این نوجوانان نمیدهیم. كاش میشد در ایران هم مدارس بینالمللی تاسیس میشد كه برای آینده فوتبال ایران مثمر ثمر خواهد بود. ما باید ماركتینگمان در فوتبال صحیح باشد. آمریكاییها اگر در سالهای اخیر در قاره خودشان، به مانند مكزیك فوتبالشان یك سر و گردن از دیگر كشورهای این قاره بالاتر شد، به خاطر سازماندهی درستشان بود. آنها به درستی برنامهریزی كردند و نیروهای خوبی را به فوتبال تحویل دادند تا جایی كه در جامجهانی 2002 تیم آمریكا جزو هشت تیم برتر دنیا شد یا در جامجهانی 1994 اگر با برزیل روبهرو نمیشد، شاید تا نیمهنهایی بالا میآمدند در صورتی كه مثل ایرانیان اصلا استعداد ندارند، بلكه تنها فوتبال را علمی فراگرفتهاند.»
و این مدرسه هنوز هم در لسآنجلس دایر است؟
نه، پس از سال 2002 مدرسه فوتبالم را تعطیل كردم چرا كه در آن جا نبودم و دیگر نمیتوانستم بر آن مدیریت داشته باشم. پس از 41سال، مدرسه فوتبالم تعطیل شد.»
حضور در تیم ملی
پس از پرآوازه شدن مدرسه فوتبالتان، فدراسیون فوتبال آمریكا از شما دعوت كرد. همین طور است؟ «استیوسمپسون كه مربی تیمملی آمریكا در جام جهانی 1998 بود، مربیام در دانشگاه «یو.سی.ال» بود و از همان زمان ارتباطمان خیلی قوی شد. او تلاش مرا دوست داشت، از این رو پس از اینكه مربی تیمملی شد، مرا به تیمملی دعوت كرد و من دستیار او شدم اما پس از شكست مقابل ایران در جامجهانی 1998 كه او استعفا داد، ما هم از تیم آمریكا جدا شدیم.
رفتن به سئول ز كرهجنوبی درآوردید؟
طی سالهای 1992 تا 2001، من سالی یك تا یك ماه و نیم در اروپا میگذراندم. بازیكنان خودم را به آنجا میبردم تا آنان در باشگاههای آنجا بازی كنند و طی این سالها رابطهام با آژاكس آمستردام بسیار مطلوب بود. آژاكس از دیرباز مدرسه فوتبال معروفی در تمام اروپا داشت و دارد و تفكر ویژهای بر آن حاكم است. بازیكنان معروفی از این مدرسه به سراسر دنیا معرفی شدهاند كه نمونهاش تركیب اصلی تیمملی هلند در دو جامجهانی 1974 و 1978 بود و ستاره بیبدیل آنان یوهان كرایف كه مادرش رختشوی باشگاه بود و بعدها نام پسرش را در مدرسه فوتبال آژاكس نوشت.»
كرایف را میشناختی؟
«او وقتی مربی بارسلون بود، به آمستردام آمد تا با آژاكس در لیگ باشگاههای اروپا بازی كند. من به آن بازی دعوت شدم. پس از بازی به رختكن بارسلونا رفتم و با او حرف زدم. به او گفتم زمانی كه در كاسموس بازی میكردی و من 14 ساله بودم، بازیهایت را از نزدیك تماشا میكردم، در همان رختكن توسط مسئولان آژاكس به او معرفی شدم و باب آشناییمان از آنجا باز شد.
و در ادامه؟
این رفتوآمدها به هلند باعث شد با مربیان بزرگ آنجا آشنا شوم. همچنین از سال 1997 من به همراه بورا میلوتینوویچ توانستیم مشخصات فوتبالیستها را از لحاظ قوای بدنی، تكنیك و تاكتیكپذیری به رایانه انتقال دهیم و برنامهریزی كنیم و به صورت تصویری به بازیكنان آموزش دهیم. همین امر باعث شد هلندیها از آن استقبال كنند. به نوعی تكنولوژی را به فوتبال انتقال دادیم. در این نرمافزار كامپیوتری نام من هم ثبت شد و از آنجا بود كه خیلی از مربیان اروپایی با نام افشین قطبی آشنا شدند، به ویژه «گاس هیدینك» هلندی... هیدینك زمانی كه به كرهجنوبی رفت، به من پیشنهاد داد كه دستیارش شوم. هیدینك از سال 2001 مربی كرهجنوبی شد و همانطور كه میدانید در جامجهانی 2002 تیم كره، چهارم شد.
پس از جامجهانی 2002 من دوباره به آمریكا بازگشتم و این بار به عنوان دستیار استیو سمپسون، در گالكسی لسآنجلس كار كردم. این روند ادامه داشت تا اینكه «دیك ادووكات» هلندی در سال 2005 مربی هلند شد و من و «پیم وربیك» بار دیگر دستیار او شدیم. (خواننده محترم گاس هیدینك و دیك ادووكات از مربیان معتبر هلندی هستند. هیدینك در جامجهانی 1998 با تیمملی هلند به مقام چهارم جهان دست یافت و ادووكات در جامجهانی 1994 مربی هلند بوده، همچنین در جامجهانی 2002. ضمن اینكه ادووكات در سال 1988 آیندهوون را قهرمان لیگ اروپا كرد.) پس از جامجهانی 2006 هم كه با وربیك رهبری كره را برعهده گرفتیم و پس از سومی آسیا، از آن تیم بیرون آمدیم.»
شش حضور متوالی
از قطبی میپرسیم چرا كرهجنوبی در شش دوره متوالی جامجهانی، همیشه یك پای ثابت جامجهانی بوده، اما هیچوقت جام ملتها را جدی نمیگیرد و هیچ قهرمانی در كارنامه خود ندارد؟ كه میگوید: «برای كرهایها جامجهانی خیلی مهم است. برای آنان شاید فوتبال زیاد مهم نباشد و مثل ایرانیها زیاد عشق فوتبال نباشند اما وقتی تیم كشورشان به جامجهانی میرود، كرهایها به خاطر نام كره، فوتبال را دنبال میكنند. ضمن اینكه رییس فدراسیون فوتبال آنها «دكتر چون»، اندیشههای نویی را به فوتبال كره منتقل كرده است.
او مردی متفكر است و صاحب اندیشههای جدید كه از كره یك فوتبال بینالمللی ساخته است. سعی او این بوده كه همیشه كره در جامجهانی با تمام قوا حضور داشته باشد و در جام ملتهای آسیا با تركیبی جوانتر روانه رقابتها شود، یعنی همیشه اینطور بوده است. ضمن اینكه پول خوبی را هم به فوتبال كره تزریق كرده است.»
بازگشت پس از سی سال
«از سال 1356 كه از ایران خارج شدم، دیگر به ایران نیامدم تا سال 1386، درست سی سال. البته قرار بود پارسال با كره برای رقابتهای مقدماتی جامجهانی به ایران بیایم، اما از آنجا كه پاسپورت ایرانی نداشتم، نتوانستم به ایران بیایم.
از قطبی میپرسیم پس از علی پروین كه از او در ورزشگاهها با نام سلطان یاد میكردند، دیگر طی این سالها هیچ مربی نتوانست به مانند شما در دل هواداران پرطرفدارترین تیم ایران، جایگاهی برای خود به دست بیاورد اما طرفداران پرسپولیس از شما به عنوان «امپراطور» یاد میكنند. دلیلش چه بود؟ «اولا كه آنها متوجه شدند من پس از سی سال به خاطر پول به ایران نیامدم. با توجه به گذشتهای كه از خودم گفتم، دلتنگی نسبت به سرزمین مادری باعث شد به ایران بیایم. من ایران و ایرانیها را دوست دارم، ضمن اینكه از معدود مربیان ایرانی بودم كه توانستم در میادین بینالمللی موفق باشم و در سه جامجهانی حضور داشته باشم و همچنین اخلاق و رفتارم طوری بود كه توانستم در دل هواداران جای بگیرم... من همینم كه میبینید، رك و صریح و حرفم را به راحتی میزنم؛ بدون رودربایستی و آخرین دلیلش هم نتیجههای اخیر پرسپولیس بود.»
به هر حال پس از سی سال جرقهای به ذهنتان رسید كه به ایران بیایید.
از آن لحظه برایمان بگویید. «من دوستی ایرانی در لسآنجلس دارم كه به فوتبال ایران علاقه زیادی دارد. او دائم به من میگفت كه تو میتوانی به فوتبال ایران كمك كنی. چرا به ایران نمیروی؟ از طرفی هرچه كه سن آدم بیشتر میشود، دوست دارد به وطنش بازگردد؛ به جایی كه به دنیا آمده و دوست دارد پیش اقوامش برگردد. به هر حال جرقه اصلی را دوستم داریوش زد كه تشویقم كرد به ایران بیایم.
همچنین دلم میخواست با توجه به تجربیاتم به ایران بیایم و از لحاظ سازماندهی به فوتبال ایران كمك كنم. امیدوارم كه بتوانم چنین كاری را انجام دهم، گرچه به زمان نیاز دارم. از روزی كه به ایران آمدم، خونم گرم شده، نفسم گرم شده، احساس مردم ایران را در هیچ جای دنیا نمیتوانید ببینید، میوههای ایرانی، غذاهای ایرانی. دلم برای همه آنها تنگ شده بود.»
دسته بندی محصولات