اقدام بي شرمانه پدر با زندگي فرزندش

آخرین اخبار فروشگاه

اقدام بي شرمانه پدر با زندگي فرزندش

تاریخ خبر : یکشنبه 21 دی 1393
دسته خبر: خبر اجتماعی
بازدید : 90

اقدام بي شرمانه پدر با زندگي فرزندش

اقدام بي شرمانه پدر با زندگي فرزندش

به گزارش ايران، قطرات اشک امانش نمي‌داد حرف  بزند.  سن و سالي ندارد اما از روز نخست زندگي سختي‌هاي زيادي کشيده است. سفره دلش را با صداي بغض گرفته  باز کرد. بچه بودم که مادرم را از دست دادم. من ماندم با پدرم و سه خواهر قد و نيم قد! بعد از دو سال پدرم  ازدواج کرد.  فکر مي‌کردم با حضور عاطفه  مشکل زندگي ما حل مي‌شود اما او نتوانست جاي خالي مادر را برايمان پر کند.
بناچار من به عنوان بزرگ خانه مسئوليت نگهداري از خواهر کوچولوهايم را به عهده گرفتم. هم برايشان مادري مي‌کردم و هم پدري! راستش را بخواهيد پدرم هم سرگرم کار و بارش شده بود و ديگر حوصله نداشت به من و خواهرانم فکر کند. سال‌ها به سرعت گذشتند البته من سرد و گرم روزگار را چشيدم و دم نزدم. از خودم غافل شده بودم و فقط مراقب بودم مبادا بي‌مهري عاطفه خانم  اخم بر ابروي  خواهرانم بياورد.
احساس مسئوليت در برابر بچه‌ها باعث شد خواستگارانم را يکي پس از ديگري رد کنم. من صبر کردم تا هر سه خواهرم سر و سامان گرفتند و صاحب خانه و زندگي شدند. بعد از ازدواج آنها فرصتي پيدا کردم تا به خودم فکر کنم. منتظر بودم خواستگاري بيايد و ازدواج کنم. مي‌دانستم جاي من در خانه پدرم نيست و عاطفه خانم چشم ديدنم را ندارد.
29 ساله بودم که برايم خواستگار آمد اما چه خواستگاري؟ مردي که 14 سال از من بزرگ‌تر بود و کار درست و حسابي نداشت. مي‌ گفت زنش او را رها کرده و رفته و بچه‌هايش را هم با خود برده است. انتظار داشتم پدرم از حقم دفاع کند اما او گوش به حرف نامادري‌ام داده بود و روي حرف نامادري‌ام حرف نمي‌زد. با چشماني گريان و دل شکسته پاي سفره عقد نشستم. زندگي من و محمود از همان روز اول نحس بود.
سر يک حرف پوچ و الکي کتکم مي‌زد. موضوع را به پدرم گفتم. خيلي عصبي شده بود. مي‌خواست با او صحبت کند اما عاطفه خانم اجازه نداد و مرا از خانه بيرون انداخت. مي‌گفت اگر از اين دختر بي‌چشم و رو دفاع کنيم فردا نمي‌توانيم او را جمع و جور کنيم و هر روز مي‌‌خواهد همين اداها را دربياورد.  نامادري‌ام آن روز مرا ديوانه و رواني خطاب کرد و اين آخرين باري بود که درباره مشکلات زندگي‌ام با او و پدرم صحبت کردم و دست از پا درازتر به خانه برگشتم. محمود معتاد بود و سرکار هم نمي‌رفت. به فکر افتادم خودم کاري انجام بدهم اما با پنج کلاس سواد، کاري بيرون از خانه نمي‌توانستم پيدا کنم. دار قالي را جفت و جور کردم و صبح تا شب گره‌هاي رنگي پشت سر هم مي‌کوبيدم و قالي مي‌بافتم تا به سختي هزينه‌هاي‌مان را در بياورم.
افسوس که محمود قدردان نبود. سال اول زندگي‌مان باردار شدم. با هزار اميد و آرزو پسرم را به دنيا آوردم. اسمش را «رضا» گذاشتم. او همه دنيايم بود و در کنارش  احساس خوشبختي مي‌کردم. يک سالي گذشت. پدرم نيز خدا بيامرز شد. بعد از مرگ او ارتباط من و عاطفه خانم به کلي قطع شد. سه خواهرم نيز درگير زندگي خودشان بودند و ديگر حالي از من نمي‌پرسيدند.
من بودم و پسر کوچولويم و انگار هيچ غم و غصه‌اي نداشتم . تا اينکه يک روز محمود مرا داخل اتاق صدا زد و گفت: «اين بچه دارد بزرگ مي‌شود، ما هم نمي‌توانيم براي او آينده خوبي بسازيم. اگر رضا را بفروشيم پول خوبي به جيب مي‌زنيم و... .» با شنيدن اين حرف‌ها دنيا روي سرم خراب شد. داد و فرياد راه انداختم و گفتم تو حق نداري براي تنها دارايي من چنين حرف‌هايي بزني. او کوتاه آمد و معذرت‌خواهي کرد. دو هفته بعد، محمود مقداري لباس آورد و از من خواست تا همراهش بروم و در يکي از پارک‌ها بساط راه بيندازيم.
بناچار همراه او رفتم. مي‌دانستم اگر روي حرفش حرفي بزنم کتکم مي‌زند. لباس‌ها را روي چند تکه  کيسه گوني پهن کرديم. مشغول فروش لباس شديم و من چشم از رضا برنمي‌داشتم. بعد از خوردن ناهار چند دقيقه‌اي به سرويس بهداشتي رفتم و برگشتم. باورم نمي‌شد؛ اثري از محمود و رضا نبود. هر چه به دنبال‌شان گشتم نتيجه‌اي نگرفتم. موضوع را به پليس اطلاع دادم.
الان سه ماه از آن موقع مي‌گذرد هنوز هيچ نتيجه‌اي نگرفته‌ام.  مثل ديوانه‌ها هر روز صبح تا شب در خيابان‌ها سرگردان هستم و بين اين همه آدم دنبال پسر کوچولويم مي‌گردم. نمي‌دانم کجاست و چه کار مي‌کند. سراغ محمود را هم گرفته‌ام. هيچ ردي از خود بر جاي نگذاشته است. بنابر اين گزارش، پليس مشهد با شنيدن داستان غم‌انگيز اين زن، شوهر وي را تحت تعقيب قرار داده است تا کودک فروخته شده را به آغوش مادر بازگرداند.


برچسب ها :اقدام بي شرمانه پدر با زندگي فرزندش , اقدام بي شرمانه پدر با زندگي فرزندش
محصولات پر فروش

دسته بندی محصولات

بخش همکاران
دسته بندی صفحات
دسته بندی اخبار
بلوک کد اختصاصی