آموزش جوانان؛ دلخوشي رهبر انقلاب

آخرین اخبار فروشگاه

آموزش جوانان؛ دلخوشي رهبر انقلاب

دسته صفحه: زندگی نامه
بازدید : 37

آموزش جوانان؛ دلخوشي رهبر انقلاب



آموزش جوانان؛ دلخوشي رهبر انقلاب

زندگي‏نامه مبارزاتي مقام معظم رهبري به قلم خود ايشان

بسم الله الرحمن الرحيم

 
رهبر انقلاب

در سال 1318 در مشهد متولد شدم. پيش از پايان دوره دبستان، تحصيلات علوم ديني را شروع و پس از طي دوره‏هاي معمول و حضور در درس اساتيد سطح و خارج مشهد مانند «مرحوم حاج شيخ هاشم قزويني» و «مرحوم آيت الله ميلاني» در سال 1336 به نجف اشرف مشرف شدم.

عليرغم جاذبه درس‏هاي بزرگ و معروف آيات عظام حکيم، خوئي، شاهرودي، زنجاني و بجنوردي که در مدت کوتاه اقامتم در آن حوزه کهن از همه آنها بهره بردم بخاطر ضرورت‏هاي خانوادگي ناگزير از مراجعت شدم؛ ولي اوائل سال 37 مشهد را به عزم سکونت در حوزه قم ترک کردم.

درس «مرحوم آيت الله العظمي بروجردي»، «حضرت آيت الله العظمي امام خميني» و «آيت الله حائري» نخستين درس‏هايي بود که در آن حضور يافتم و تا سال 1343 که به مشهد بازگشتم نزد اساتيد معروف قم، فقه و اصول و فلسفه را تلمذ کردم.

در سال 41 که نهضت عظيم اسلامي از حوزه آغاز شد جريان تند و پرجاذبه آن که هر کسي را به خود دعوت و در خود حل مي‏کرد مرا که از پيش، انديشه‏هاي روشنفکرانه و انقلابي را در ذهن و دل جاي داده، و به آن به چشم آرمان و آرزويي عزيز نگريسته بودم، بطور طبيعي با خود مي برد، و برد.

از جمله فعاليت‏هايي که يادآوري‏اش مرا راضي مي‏کند کار مستمر من از سال‏هاي 46 و 47 در حوزه علميه مشهد بر روي عده‏اي از طلاب و فضلاي جوان است. کلاس‏هاي ويژه و مخفي اسلام‏شناسي که براي عده‏اي از اين جوانان مستعد و پرشور تشکيل و تدريجاً توسعه مي‏دادم

از اينجا فصل تازه زندگي من باز شد. بجز تلاشهاي مداوم و معمول که بيشترين فعاليت عناصر جوان و مبارز آن روز حوزه را تشکيل مي‏داد، نخستين مأوريت ويژه من بردن پيام امام براي آيت الله ميلاني و علماي خراسان درباره برنامه درگيري محرم 42 و سپس عزيمت به بيرجند براي اجراي آن برنامه بود که همزمان در همه نقاط کشور اجرا مي‏شد. اولين دستگيري من نيز در همين سفر انجام گرفت.

مقارن روزهاي پر حادثه 10 و 12 محرم 83 (15 خرداد خونين) ، در بيرجند مرا دستگير و به مشهد اعزام و در بازداشتگاه لشگر مشهد زنداني کردند.

پس از آزادي به قم بازگشتم و در اواخر همان سال (بهمن 42) براي مأموريتي مشابه به زاهدان رفتم، اين سفر نيز سرنوشت مشابهي با سفر قبلي داشت. برنامه سخنراني هاي پرشور و افشاگر از نيمه ماه با دستگيري من متوقف ماند.

پس از دستگيري مرا به تهران و در قزل‏قلعه زنداني کردند.

در سال 43 در قم طرح تشکيلات نوين حوزه و ايجاد يک سازمان سياسي پنهان را با عده‏اي از مدرسين و فضلاي معروف قم ريختيم. اين تشکليات پس از مدتي کشف و چند نفر از چهره‏هاي معروف آن دستگير شدند و من و چند نفر ديگر مدتي در حدود يک سال متواري و پنهان بوديم.

پس از آنکه به مشهد برگشتم، ضمن ادامه شرکت در دروس عالي حوزه، به تدريس سطوح عالي و تفسير اشتغال يافتم. مهمترين اشتغال من در اين سالها (43 تا 46) فعاليت‏هاي پايه‏اي (ايدئولوژيک و سياسي) در سطح حوزه و دانشگاه و به تدريج بعدها در سطح کلي جامعه در مشهد بود که در حقيقت سرچشمه اصلي بيشتر حرکت هاي تند انقلابي در همان سال‏ها و سال‏هاي بعد محسوب مي‏گشت.

جلسات درسي بزرگ و پرجمعيت من در تفسير و حديث و انديشه اسلامي، در ديگر شهرها و در تهران نيز نظاير زيادي نداشت. همين فعاليت‏ها به اضافه فعاليت‏هاي نوشتني بود که به بازداشت‏هاي متوالي من در سالهاي 46 و 49 منتهي شد.

از سال 48 که زمينه حرکت مسلحانه در ايران محسوس بود حساسيت و شدت عمل دستگاه‏هاي جاري رژيم پيشين نيز نسبت به من که به قرائن دريافته بودند چنين جرياني نمي‏تواند با افرادي از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت.

سال 50 مجدداً و براي پنجمين بار به زندان افتادم. برخوردهاي خشونت‏آميز ساواک در زندان آشکارا نشان مي‏داد که دستگاه از پيوستن جريان‏هاي مبارزه مسلحانه به کانون‏هاي تفکر اسلامي بشدت بيمناک است و نمي‏تواند بپذيرد که فعاليت‏هاي فکري و تبليغاتي من در مشهد و تهران از آن جريان‏ها بيگانه و برکنار است.
رهبر انقلاب

پس از آزادي، دايره درس‏هاي عمومي تفسير و کلاسهاي مخفي ايدئولوژي و... گسترش بيشتري پيدا کرد.

در سال‏هاي ميانه 50 و 53 فعاليت‏هاي حاد اسلامي و مبارزات پنهاني و نيز مبارزات پايه‏اي انقلابي در مشهد بر محور تلاش‏هايي دور مي‏زد که در سه مسجد "کرامت"، "امام حسن(ع)" و "ميرزا جعفر" انجام مي‏يافت. مهم‏ترين کلاس‏هاي عمومي درس‏هاي تفسير و ايدئولوژي من، در اين سه مسجد تشکيل مي‏شد و هزاران نفر را در هفته با تفکر انقلابي اسلام آشنا مي‏کرد و آنها را نسبت به فداکاري و مبارزه بي‏قرار مي‏ساخت. دقيقاً به همين دليل نيز بود که اين دو کانون مقاومت و روشنگري با يورش‏هاي وحشيانه ساواک تعطيل شد و بسياري به جرم شرکت در آن يا کارگرداني جلسات آن به بازداشت يا بازجويي دچار شدند.

با تعطيلي اين مراکز جو نارضايتي عمومي روشنفکران و نسل به پا خاسته در مشهد به من امکان مي‏داد که جلسات کوچک و خصوصي را هر چه بيشتر گسترش دهم و در محيط‏هاي امن‏تر، آزادانه‏تر و بي‏پرده‏تر شور انقلابي را در جوان‏ها برانگيزم و به موازات آن دامنه فعاليت‏هاي خود را تا شهرهاي ديگر خراسان و ساير نقاط کشور بگسترانم.

در همه اين چند سال، طلاب و فضلاي جواني که از من آموخته بودند به شهرستان‏ها گسيل مي‏شدند و آتش مقدس در حوزه‏اي وسيع‏تر منتقل مي شد.

با استفاده از فرصتي استثنائي، يکي از جلسات بزرگ گذشته را زير نام "درس نهج البلاغه" به طور هفتگي دوباره شروع کردم. اين جلسه که در مسجد امام حسن(ع) مشهد تشکيل مي‏شد مجدداً محور بيشترين تلاش اسلامي مبارزان شد و گفتار امام علي (ع) که با شرح و توضيح، تدريس و در جزوه‏هاي پلي‏کپي شده (به نام پرتوي از نهج البلاغه) دست به دست مي‏گشت همچون برق صاعقه‏اي فضاي گرفته شهر شهادت را روشن مي‏ساخت. سال 53 براي من يادآور اين حرکت علوي کوبنده است.

ساواک مشهد که نمي‏توانست آن مرکز عظيم تبليغاتي را کانون تبليغات انقلابي اسلامي ببيند و تحمل کند در فکر چاره بود، بارها مرا احضار و تهديد کردند. همواره جاسوس‏هاي خود را در اطراف خانه و مسير من گماشتند، افراد بسياري از نزديکان و دست‏اندرکاران فعاليت‏هاي سياسي و تبليغاتي مرا بازداشت کردند، احساس کرده بودند که اين تلاش عظيم تبليغاتي نمي‏تواند از فعاليت‏هاي سياسي پنهان جدا باشد. کوشيدند ارتباطات مرا کشف کنند و بالاخره در دي‏ماه 53 ناگزير شدند با يورش به خانه‏ام مرا بازداشت و بسياري از يادداشت‏ها و نوشتجات مرا ضبط کنند.

اين ششمين و سخت‏ترين بازداشت من بود. به تهران و زندان کميته مشترک در شهرباني فرستاده شدم و مدت‏ها در سلولي با سخت‏ترين شرايط و همواره با بازجويي‏هاي دشوار ـ در وضعي که فقط براي آنان که آن شرايط را ديده‏اند قابل فهم است ـ نگه داشته شدم.

در اين بازداشت نيز مانند سال 50 چون ساواک ارتباط من با تلاش‏هاي پنهاني و نقش من در گردآوري نيروهاي ضد رژيم و بسيج آنها را جدي مي گرفت، شدت عمل و خشونتي جدي به خرج داد.

در پائيز سال 54 از زندان آزاد شدم و به مشهد برگشتم و دوباره همان تلاش و همان برنامه. البته ديگر هرگز به من امکان تشکيل کلاس‏ها و برنامه‏هاي عمومي داده نشد، همچنانکه از ده سال پيش از آن تا آخر، هرگز اجازه خروج از کشور به من داده نشده بود و داده نشد.

از جمله فعاليت‏هايي که يادآوري‏اش مرا راضي مي‏کند کار مستمر من از سال‏هاي 46 و 47 در حوزه علميه مشهد بر روي عده‏اي از طلاب و فضلاي جوان است. کلاس‏هاي ويژه و مخفي اسلام‏شناسي که براي عده‏اي از اين جوانان مستعد و پرشور تشکيل و تدريجاً توسعه مي‏دادم، از جمله مهم‏ترين عواملي بود که جريان انقلاب اسلامي را در حوزه وسيع خود شدت و عمق مي‏بخشيد.

در سال 56 به اتفاق جمعي از برادران روحاني و فضلاي بزرگ تهران و قم طرح جامعه روحانيت مبارز سراسر کشور را ريختيم که از نخستين پايه‏هاي حزب جمهوري اسلامي محسوب مي‏گردد.

در اواخر 56 به دنبال دستگيري شبانه و بسيار خشونت آميز مزدوران ساواک، براي مدت سه سال به "ايرانشهر" تبعيد شدم که در اواسط 57 با اوج‏گيري مبارزات عمومي پايان يافت. پس از بازگشت از تبعيدگاه به مشهد رفتم و در صفوف مقدم مبارزات مردم قرار گرفتم.

در اواخر دي‏ماه 57 به فرمان امام به تهران آمدم و دريافتم که از سوي معظم له به عضويت شوراي انقلاب برگزيده شده‏ام.

در اوايل اسفند 57 حزب جمهوري اسلامي را با اشتراک 4 نفر از برادران اعلام کردم و از آن پس به ترتيب در مسؤوليت‏هاي شوراي مرکزي حزب، معاونت وزارت دفاع و نمايندگي شوراي انقلاب در آن وزارتخانه، سرپرستي سپاه پاسداران و امامت جمعه تهران انجام وظيفه کرده‏ام.

از سال‏هاي 42 و 43 به کار نوشتن پرداختم. آثاري چند از تأليف و ترجمه دارم، بعضي چاپ شده است مانند "صلح امام حسن (ع)"، "مسلمانان در نهضت آزادي هندوستان"، "گفتاري در باب صبر"، "آينده در قلمرو اسلام"، "ادعانامه اي عليه تمدن غرب"، "از ژرفاي نماز"، "طرح کلي انديشه اسلامي در قرآن"، "زندگي سياسي امام صادق(ع)"، "درست فهميدن اسلام" و ... و تعدادي که هنوز در اختيار عموم قرار نگرفته است.

 

 

منبع: کتاب ديدگاهها ؛ نوشته سيد علي خامنه‏اي رييس جمهور محبوب؛ انتشارات تشيع، قم: خرداد 1362؛ صص 1 تا 7.

 

 

تنظيم از گروه هنر مردان خدا - تبيان

 



برچسب ها :آموزش جوانان؛ دلخوشي رهبر انقلاب , آموزش جوانان؛ دلخوشي رهبر انقلاب
محصولات پر فروش

دسته بندی محصولات

بخش همکاران
دسته بندی صفحات
دسته بندی اخبار
بلوک کد اختصاصی